(Minghui.org) من یک هماهنگکننده در منطقهام هستم. از بهار سال گذشته، احساس میکردم که به دام امور دنیوی مردم عادی افتادهام و بیرون آمدن از آن را دشوار مییافتم.
آن تا اوایل ژوئیه ادامه داشت تا اینکه در رویایی دیدم که باید در امتحان بسیار مهمی شرکت کنم که بهزودی شروع خواهد شد. چون مکان برگزاری امتحان در فاصله زیادی از من قرار داشت، برای اینکه بهموقع به آنجا برسم باید با دوچرخهام میرفتم. اما نمیدانستم دوچرخهام کجاست. وقتی نهایتاً دوچرخهام را پیدا کردم، متوجه شدم که چرخ جلوی آن پنچر است.
درحالیکه قلبم بهشدت میتپید و عرق کرده بودم، از خواب بیدار شدم.
رهایی از دام با ملحق شدن به جنبش شکایت از جیانگ زمین
کمی بعد از آن کابوس، به وبسایت مینگهویی رفتم و متوجه مقالات فراوانی شدم که همتمرینکنندگان درخصوص ارسال شکایات علیه جیانگ زمین، رئیس پیشین حزب کمونیست چین، نوشته بودند. وقتی متوجه شدم که هزاران نفر به این جنبش پیوستهاند و شکایات کیفریشان را به مسئولین مرتبط ارسال کردهاند، شوک روحی و حالت بیدار شدن را تجربه کردم.
ناگهان به این حقیقت آگاه شدم که با کشیده شدن توسط وابستگیهایم به شهرت و ثروت، اجازه داده بودم کارهای مردم عادی با گره محکمی مرا احاطه کنند تا نتوانم بر مطالعه فا تمرکز کنم و آن به نوبۀ خود باعث سردرگمیام در اصول فا شده بود.
درحالیکه غرور و اعتماد بهنفس نابینایم کرده بودند، ازخودراضیبودن و خودباوریام بیش از حد شده بودند. آنقدر از خود پر شده بودم که مقالات تبادل تجربۀ همتمرینکنندگان را در وبسایت مینگهویی نخوانده بودم و آن باعث همگام نشدن من با روند اصلاح فای استاد شده بود.
فوراً اطلاعات مربوط به موضوع شکایت از جیانگ را از وبسایت مینگهویی دانلود کردم. مقالات و همچنین فرمها و متون نمونهای که مهیا شده بود را پرینت کردم. آنها را بهدقت و بهطور کامل مطالعه کردم.
سپس شروع کردم تا همتمرینکنندگان را از شهرها و مناطق روستایی جمع کنم تا آگاهی همه افزایش یابد، تبادل نظر کنیم و یکدیگر را به شرکت در این موضوع مهم و فوری برای کشاندن جیانگ به میز محاکمه تشویق کنیم.
بیش از ۹۰ درصد با شوق و ذوق قبول کردند تا به این تلاش بپیوندند. برخی از آنها پیشقدم شده بودند و از قبل کار نوشتن نامهها را شروع کرده بودند. بسیاری از افراد دیگر گفتند که برای مدتی منتظر بودند تا کسی آنها را راهنمایی کند.
روشنگری حقیقت در اداره پست
تقریباً تا پایان ژوئیه طول کشید تا نهایتاً ارسال تمام نسخههای شکایات کیفری علیه جیانگ را بهپایان رساندیم.
کمی بعد باخبر شدیم که درصد کمی از نامههای ما با موفقیت به مسئولین مورد نظر رسیده است، درصد کم دیگری از آنها در فرودگاه پکن گیر کرده بود، درحالیکه اکثر آنها را اداره ۶۱۰ محلی نگه داشته بود.
درحالیکه با این وضعیت مواجه شده بودیم، همه بیقیدوشرط بهدرون نگاه کردیم. همزمان، تلاشهایمان را برای فرستادن افکار درست افزایش دادیم.
با همتمرینکنندگانی که در کار با کامپیوتر مهارت داشتند تماس گرفتیم تا کمک کنند آن نامههایی که رسید درستی نداشت را مجدداً ارسال کنیم و ذکر کنیم که آنها از طریق اینترنت با موفقیت به دریافتکنندگان مورد نظر رسیده است.
جداگانه به ادارات مختلف پست رفتیم تا بیپروا و با افکار درست از کارمندانی که نامههایمان را دریافت کرده بودند سئوال کنیم که چه بر سر آنها آمده است.
درحالیکه در فاصله کمی از مراجعین اداره پست بودیم بهطوریکه میتوانستند صحبتهایمان را بشنوند، درباره حقایق فالون گونگ، دروغهای پشت آزار و شکنجه، قساوتهایی که به تحریک جیانگ زمین انجام شده است و موج عظیم جهانی شکایات علیه جیانگ صحبت کردیم.
کارمندان اداره پست بسیار عذرخواهی کردند و با ما همکاری کردند. اما آن چیزی نبود که نگرانش بودیم. انگیره حقیقی ما این بود که بگذاریم مردم فالون گونگ و آزار و شکنجه را درک کنند.
روشنگری حقیقت به فرمانداری شهر
در اواسط ماه اوت، مقامات محلی فرمانداری شهر همراه با کارمندان بخش پلیس و اداره پلیس به دنبال تمرینکنندگان بودند تا موضوع ارسال شکایات مریدان دافا علیه جیانگ را بررسی کنند.
از آنجاکه این کار با آزار و اذیت فراوان مرتبط بود، احساس ناامنی در بین اکثر تمرینکنندگان دیده میشد.
درنتیجه برای صحبت با آنها بیرون رفتم، برای آشکار کردن کوتاهیها و شکافهای شخصی، همه را تشویق به نگاه بهدرون کردم و اینکه برای ازبین بردن هر گونه مداخلهای افکار درست بفرستند.
فکر کردم: «این اشخاص به من فرصت خوبی میدهند تا برای آنها حقایق را روشن کنم. در حالت عادی، واقعاً نمیتوانستم چنین بهانۀ خوبی پیدا کنم تا به آنها سر بزنم. از این موقعیتی که توسط جنبش شکایت از جیانگ برایم بهدست آمده است بهترین استفاده را خواهم برد.»
وقتی تصمیم گرفتم از نام حقیقیام برای شکایت علیه جیانگ استفاده کنم، نگرانی زندگی و مرگ را کنار گذاشته بودم. فقط یک فکر داشتم:
«باشد که آن افرادی که جاهلانه دستورات جیانگ و حزب را در آزار و شکنجه فالون گونگ اجرا میکنند، حقیقت را درباره فالون گونگ بفهمند، بدانند که این جنایتی است که دیر یا زود باید جزایش را بپردازند و بدانند که برای اینکه از جزای آینده نجات یابند، باید روشهای گمراهانۀ خود را اصلاح کنند.»
سوار موتورسیکلتم شدم تا اول به دبیر مسئول امور حقوقی فرمانداری شهر سر بزنم. او قبلاً گفتههایم را درباره فالون گونگ شنیده بود و تصمیم درست را در حمایت از دافا گرفته بود. مطمئن بودم که او این بار در بررسی وضعیت شکایات علیه جیانگ، صرفاً از دستورات پیروی میکرده است.
توضیح دلیل انجام اینکار و اهمیت و تأثیر این جنبش ملی بسیار آسان بود. او گوش کرد و بهآسانی آنچه گفتم را با همدردی و درک متقابل پذیرفت.
وقتی ملاقاتمان بهپایان رسید، نگران بود که پلیس برایم مشکل درست کند، بنابراین شخصاً مرا تا بیرون همراهی کرد.
روشنگری حقیقت در اداره پلیس
وقتی به دیدن رئیس اداره پلیس رفتم، متوجه شدم که در دفترش حضور ندارد. نهایتاً با آموزشیار پلیس صحبت کردم.
پس از اینکه خودم را با ذکر نام واقعیام معرفی کردم، گفتم: «من یک تمرینکننده فالون گونگ هستم. باید زودتر اینجا میآمدم تا با شما صحبت کنم تا متوجه شوید که ما چه میکنیم. لازم است بدانید که فالون گونگ یک تمرین راستین است. تمرینکنندگان فالون گونگ چیزی نیستند که رسانهها سعی میکنند بهعنوان نوعی از شیاطین یا ارواح شرح دهند. پس لازم نیست وقتی نام فالون گونگ میآید بترسید.»
آموزشیار مرا به اتاقی راهنمایی کرد و کنار یک کامپیوتر نشاند. یک مأمور پلیس جوان بهدنبال ما آمد. ذهنم از این پر بود که چگونه حقیقت را روشن کنم و به فا اعتبار بخشم و به اینکه کجا برده میشوم توجه نکردم. بعداً فهمیدم که در یک اتاق بازجویی رسماً بازپرسی میشدم.
وقتی مأمور پلیس سئوالاتش را شروع کرد، صحبتش را قطع کردم و گفتم: «میخواهم پیشاپیش و بهطور رسمی بگویم که من هیچ قانونی را نقض نکردهام و هیچ جنایتی مرتکب نشدهام. اگر میخواهید صحبت کنم، از صمیم قلبم صحبت خواهم کرد و مسئول هر کلمهای که از دهانم خارج میشود خواهم بود، اما با لحن صدایتان یا نحوه پرسشکردنتان همکاری نخواهم کرد. اگر آنطور عمل کنید، هیچچیز از من نخواهید گرفت.»
آموزشیار فوراً به من اطمینان داد و گفت: «حتماً، حتماً. بیایید غیررسمی صحبت کنیم. از فکرت برایم بگو. راحت باش و هرچه میخواهی بگو.»
سپس گفتم که چگونه از سن بسیار کم بهدنبال حقیقت و معنای زندگی بودم، چطور تعالیم مختلف را مطالعه کرده اما نپذیرفته بودم، چگونه به ایدهآلهای حزب کمونیست جذب شده و به خودم اجازه داده بودم که توسط فرهنگ حزبی ح.ک.چ شستشوی مغزی شوم تا کورکورانه به حزب پلید بپیوندم و چگونه بیاختیار خودم را به داخل خمرۀ بزرگ فساد ح.ک.چ کشاندم. سپس توضیح دادم که چگونه نهایتاً خودم را با اعتیاد به قمار ویران کردم و چطور وقتی صبرم بهپایان رسیده بود، با آشنایی دافا برکت گرفتم و زندگیام برگشت و چگونه دافا با بدنی سالم و خانوادهای خوب به من زندگی جدیدی بخشید.
سپس به صحبتم ادامه دادم که چگونه فالون گونگ به تمام گوشه و کنار جهان گسترش یافته است؛ چطور جیانگ زمین آزار و شکنجه فالون گونگ را از روی حسادت و کینهورزی شخصیاش راه انداخت؛ چگونه جیانگ از قدرت و توان رژیم کمونیستی برای انتقاد از گروهی از مردم بیگناه استفاده کرد، مردمی که از اصول فالون گونگ پیروی میکردند تا شهروندان خوبی باشند؛ چگونه جیانگ اخبار دروغ و بدگویی را از رسانهها پخش کرد و حقه خودسوزی تیانآنمن را جعل کرد تا مردم را فریب دهد و آنها را علیه فالون گونگ کند؛ چگونه او تا آنجا پیش رفت که اعضای بدن تمرینکنندگان فالون گونگ را، وقتی که هنوز زنده بودند، برای سودآوری برداشت کرد، و چطور این اعمال اهریمنی نهایتاً به محکومیت در جامعه بینالمللی و جنبش فعلی شکایت از جیانگ منجر شد.
در پشتوانۀ همه گفتههایم با مثالهایی شخصی زیبایی فالون گونگ را جلوه میدادم و با حقایق متکی بر مدرک و دلیل محکم جنایات هولناک جیانگ در ارتکاب آزار و شکنجۀ فالون گونگ را نشان میدادم. همچنین بهروشنی بیان کردم که غیرممکن است که عدم مجازات قانونی جیانگ زمین منجر به فرونشاندن خشم شدید ملی و بینالمللی شود، چراکه جنایات او فراتر از تحمل آسمان هستند.
آموزشیار حرفم را قطع کرد و گفت: «فالون گونگ ممکن است خوب باشد، اما آنها نباید سعی میکردند ژونگنانهای را محاصره کنند.»
رشته افکارش را دنبال کردم و با شرح جزئیات وقایع متوالی که منجر به سفر تمرینکنندگان فالون گونگ از سرتاسر کشور برای دادخواهی در پکن شد، حقیقت پیرامون رویداد ۲۵ آوریل را به آنها گفتم.
به آنها گفتم: «در شکایت کیفریام علیه جیانگ زمین، صرفاً به وظیفه شخصیام عمل میکنم و حقوق پایهای که قانون اساسی کشورمان تضمین کرده است را تمرین میکنم. وقتی از نام حقیقیام استفاده میکنم، وقتی از کپی کارت شناسایی واقعیام استفاده میکنم، وقتی اثر انگشتم را میزنم، همه با اراده خودم انجام شده است. اقداماتم کاملاً اعمال خودم هستند. آنها مربوط به هیچ فرد دیگری نیستند.»
وقتی حرف میزدم، آموزشیار حمله بیامانِ سردرد وحشتناکی را تجربه میکرد و مجبور شد عذرخواهی کند. فهمیدم که حیات پوسیدهای در بعدی دیگر نمیتوانست آنچه میگفتم را تحمل کند. پیش از اینکه آموزشیار از اتاق بیرون رود، به من گفت: «بگذارید پس از اینکه مأمور پلیس آنچه باید بگویی را یادداشت کرد، صحبت کنیم.»
وقتی نهایتاً مأمور پلیس از من خواست تا یادداشتی که نوشته بود را بررسی کنم، دریافتم که در کل هرچه نوشته بود موافق با مفاهیم اصلی سخنانم بودند، اما برخی از نکات بسیار مهم با زرنگی جا افتاده بودند.
او از نوشتن موضوعات توجیه و قانونی بودن شکایت از جیانگ تا حد و مرز قانون طفره رفته بود.
از بالاترین مقامات، پیشنهاداتِ «با حاکمیت قانون و مطابق قانون اساسی بر کشور حکومت کنید» و «هر پروندهای ثبت میشود، به هر شکایتی رسیدگی میشود» آمده است. چنین ایدهها و سیاستگذاریهای جدید به روشنی نشان میدهد که «جریانِ مخالفِ مداخلهگر با شکایت از جیانگ» چیزی جز نفس آخر نیروهای شیطانی باقیماندۀ جیانگ نیست، گذراندن آخرین نفس امثال ژو یونگکانگ، بو شیلای و دیگران. این جریان مخالف، اقدامی جنایی است که متناقض با قانون جاری و قانون اساسی ما است. در آینده، افرادی که در این جریان مخالف شرکت کردهاند قربانیانی هستند که برای انتظار مجازاتی اجتنابناپذیر انتخاب شدهاند.
اینها نکاتی بودند که او ننوشته بود. بنابراین وقتی از من خواست نامم را امضاء کنم و صحت آن یادداشت را تأیید کنم، سر باز زدم تا اینکه او تمام کلماتی که گفته بودم را در گزارش بیاورد.
از من خواهش کرد درک کنم که بسیار گرفتار و خسته است و اینکه خیلی دیر شده است.
به او یادآوری کردم: «شما هرچه گفتم را مینویسید و من با امضایم تصدیق میکنم. این توافق قبلی ما بود.»
متوقف شده بودیم. وقتی دید که کوتاه نمیآیم، آموزشیار را صدا کرد. آموزشیار به او گفت که آنچه میخواهم را انجام دهد.
پس از اینکه هرچه میخواستم بگویم را نوشتم، با نام واقعیام امضاء کردم و اثر انگشتم را بر آن مدرک گذاشتم.
از نظر سطحی، امضاء کردن و اثر انگشت گذاشتن ظاهر اجابت قوانین وضع شدۀ حزب شرور را دارد. اما با نگاه از زاویهای دیگر، آنچه انجام دادم به دلایل روشنگری حقیقت بود و به همان اندازۀ امضای نامههای شکایت علیه جیانگ پسندیده و درست است.
ساعت نزدیک ۱۰ شب بود. آموزشیار پلیس گفت: «نسبتاً دیر است و من سردرد شدیدی دارم. چطور است که فردا بیایید؟»
روز بعد آموزشیار گفت: «امروز لازم نیست به اتاق بازجویی بروید. بیایید همین جا در دفتر کارم صحبت کوتاهی داشته باشیم.»
احساس کردم که محیط جدیدی برای روشنگری حقیقت باز شده است.
آموزشیار و من تمام مدت بعدازظهر را صحبت کردیم. به تمام سئوالاتش پاسخ دادم.
او میخواست بداند: «انگیزه نهانی تلاشهای سرسختانۀ فالون گونگ برای آشکار کردن شیطان حزب کمونیست چیست؟ آیا این برای دلایل سیاسی است، بهدست گرفتن قدرت یا بهعهده گرفتن حکومت کشور است؟ چرا تمرینکنندگان دافا چنین سخت تلاش میکنند تا مردم را راضی کنند که با خروج از حزب کمونیست و سازمانهای وابسته به آن خود را نجات دهند؟ دلایل بدیهی پشتوانۀ ادعای فالون گونگ مبنی بر اینکه آسمانها ح.ک.چ را نابود خواهند کرد، چیست؟»
در پایان یک نام مستعار برایش درست کردم تا از آن برای خروج از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن استفاده کند. او سرش را بهنشانه موافقت تکان داد.
روشنگری حقیقت به رئیس اداره ۶۱۰
وقتی از نام واقعیام برای شکایت علیه جیانگ استفاده کردم و بهتنهایی برای روشنگری حقیقت به ساختمان و اداره پلیس رفتم، بهتدریج احساس رضایت کامل از خودم را پرورانده بودم. بدون اینکه کاملاً از آن آگاه باشم، وابستگیام به شهرت و غرور به سطح آمده بود.
تصمیم گرفتم بهدنبال رئیس اداره ۶۱۰ شهر بروم. در راه به فرستادن افکار درست قوی ادامه دادم، اما قلبم با حسی از اعتماد بهنفس و قهرمانی پوشانده شده بود.
پس از اینکه از چند پیچ و خم عبور کردم توانستم دفتر رئیس اداره ۶۱۰ شهر را پیدا کنم. بهمحض اینکه با نام واقعیام خودم را معرفی کردم، چهرهای اداری به خود گرفت و با لحن اداریاش مرا خطاب قرار داد.
شایعات بیپایان و بدگوییهایی که رسانهها پخش میکنند را تکرار کرد. چارهای نداشتم جز اینکه برای قطع منطق فکری و موضوعات ساختگیاش تلاش کنم و درحالیکه برای افشای دروغها حقیقت را روشن کنم، در گرفتن حق صحبت با او رقابت کنم.
با اینکه ترسی در قلبم نداشتم، حقیقتاً بسیار مضطرب بودم. نهایتاً به شکست مفتضحانهای منتهی شد که او حرف خودش را میزد و من حرف خودم را.
وقتی فهمیدم که نمیتوانم با وجدانش درباره نیکی و بازپرداخت شرارت صحبت کنم، به او گفتم: «امروز "ببرهایی" که درهم کوبیده شدهاند، شریکان اصلی جرم در آزار و شکنجۀ فالون گونگ هستند. لی دونگشنگ، مشخصاً رئیس اداره مرکزی ۶۱۰ بود. اکنون وقتی بهطور غیرقانونی مانع ارسال شکایات ما علیه جیانگ زمین میشوید، دستور ژو یونگکانگ را اجرا میکنید، آوای متفاوتی را میخوانید و از سیاست کنونی حاکمیت قانون پیروی نمیکنید.»
او مقابله کرد: «خودتان را درگیر سیاست نکنید. شما قربانی نیروهای خارجی ضد چین شدهاید. کارتان زار است. قصد دارم چند متخصص را دعوت کنم تا با شما صحبت کنند تا اینکه بتوانید افکار منحرفتان را اصلاح کنید.»
آخرین کلماتش بدون قصد، نقشۀ شستشوی مغزی را که در ذهنش بود آشکار کرد.
و درنتیجه با نزاع از هم جدا شدیم. احساس افسردگی و بیقراری کامل داشتم. در راه برگشت به خانه، نگاه بهدرون میکردم. وابستگیهایم را به شور و شوق بیش از حد، خودنمایی، ازخود راضیبودن، رقابتجویی و بالیدن به خود کشف کردم.
درحالیکه با عقاید و تصورات بشری بسیار زیادی پر شده بودم، چطور قلبم میتوانست جایی برای نیکخواهی داشته باشد؟
وقتی با همتمرینکنندگان تجربهام را بهاشتراک گذاشتم، خودم را ملامت میکردم و بسیار اندوهناک بودم. مرا تشویق کردند و گفتند: «آنقدر بدبین نباش. تو گام بزرگی برداشتی و آن بسیار خوب انجام شد. با نگاهی به گذشته میدانیم که کلمات تو بهعنوان یک مرید دافا تاثیر زیادی دارد. انرژی افکار درست تو به مغزش نفوذ خواهد کرد. مواد بد در وجود او ترسیده و ازبین خواهند رفت. اما در آینده بهتنهایی اقدام نکن. از قبل نیتت را به ما بگو و با افکار درستمان حمایتت خواهیم کرد.»
میدانستم که همتمرینکنندگان تشویق و ترغیبم میکردند که کوشاتر باشم. از آن تجربه یاد گرفتم که قدرت عظیم مریدان دافا را هنگام یکیشدن مانند بدنی واحد درک کنم، به آن توجه کنم و به آن تکیه کنم.
روشنگری حقیقت پس از بازداشت شدن
یک روز صبح در اواخر ماه اوت، فرمانده بخش امنیت ملی شهر به من و دو همتمرینکننده گفت که رئیسش میخواهد با ما صحبت کند و ما را با فریب سوار ماشین وَن پلیس کرد.
با خودم فکر کردم: «ما جرأت شکایت از جیانگ زمین را داریم، از صحبت کردن با چه فرد دیگری هراس خواهیم داشت؟ هرجایی که برویم و هر کسی را که ببینیم، به افکار درستمان در روشنگری حقیقت تکیه خواهیم کرد.»
در طول راه حقیقت را برای فرمانده روشن کردم. او گفت که قلباً تمام گفتههایم را درک میکند اما با موقعیت و وضعیتی که در آن قرار دارد، چارهای ندارد جز اینکه بیاختیار صحبت و عمل کند.
به او داستان نگهبان آلمان شرقی را گفتم که پیش از سقوط دیوار برلین جوانی را به ضرب گلوله کشت، آن جوان سعی داشت برای آزادی از دیوار بالا برود. در جلسه محاکمۀ آن نگهبان، او با ادعای اینکه صرفاً دستورات را اجرا کرده است اعلام بیگناهی کرد. اما قاضی او را مسئول برای جنایت جنگی دانست و اعلام کرد که او باید از دستورات اطاعت میکرده اما میتوانسته از وجدانش پیروی کند و تفنگش را یک میلیمتر دورتر از هدف نشانهگیری کند.
به فرمانده نصیحت کردم که او هم از وجدانش پیروی کند. او در سکوت موافقت کرد.
در یک لحظه فرمانده اظهار داشت: «واقعاً باید نگاه درستی به جوآن فالون بیندازم.»
توصیه کردم که کتاب را از ابتدا تا انتها بهطور کامل، با ذهنی باز و درعین حال با جدیت و احترام مطالعه کند.
وقتی ما را مقابل رئیس بردند، اولین کلماتی که از دهانش در آمد این بود: «فالون گونگ، آیا شما کاملاً احمق نیستید؟»
پاسخ دادم: «پس از اینکه خوب با هم صحبت کردیم، شما خودتان قضاوت کنید.»
او گفت: «ده روز زمان بسیار زیادی است.»
آن موقع بود که فهمیدم ما را بهمدت ۱۰ روز حبس خواهند کرد.
در بازداشتگاه، مأمور وظیفه پلیس از ما خواست که لباس زندانی بپوشیم. به او گفتیم: «ما جنایتکار نیستیم. ما هیچ جنایتی مرتکب نشدهایم. به هیچوجه لباسهایمان را عوض نخواهیم کرد.»
مأمور پلیس نمیدانست چه باید بکند. به او توصیه کردم که با رئیس مشورت کند.
رئیس تصویب کرد که لباس زندانی نپوشیم. همچنین موافقت کرد که ما سه نفر را در اتاق جداگانهای بدون تلویزیون و دور از سایر زندانیها نگاه دارند.
محیطی بدون مزاحمت در اختیارمان قرار دادند که بتوانیم آزادانه فا را مطالعه کنیم، تمرینها را انجام دهیم و افکار درست بفرستیم.
بعدازظهر روز بعد، رئیس ما سه نفر را صدا کرد تا برای صحبت کردن نزد او برویم. از زوایای مختلف حقایق را برای او روشن کردیم. هیچ عکسالعملی نشان نداد اما میتوانستیم تشخیص دهیم که قلبش در مکان درست قرار داشت.
ما از سایر زندانیها با نردهای آهنی به بلندی پنج متر جدا شده بودیم. در اتاقمان فا را مطالعه میکردیم، تمرینها را انجام میدادیم و افکار درست میفرستادیم. همچنین برای غذا خوردن و خوابیدن در اتاقمان میماندیم. در زمانهای دیگر در محوطه حیاط با سایر زندانیان بودیم.
زندانیان نزد ما میآمدند تا با ما صحبت کنند، بنابراین ما از این فرصت استفاده میکردیم تا برای آنها روشنگری حقیقت کنیم. پنج نفر از آنها فوراً از عضویت ح.ک.چ و تمام سازمانهای وابسته به آن خارج شدند.
ریشهیابی وابستگیهای عمیق برای تبدیل چیزهای بد به خوب
در خلوت اتاقمان در بازداشتگاه، با جدیت تبادل نظر کردیم و از یکدیگر یاد گرفتیم.
تمرینکننده آقای وانگ پیش از تمرین فالون گونگ از اختلال عصبی و افسردگی رنج میبرده است. اکنون بهنظر میرسید که تمام نشانههای آن بیماریها مجدداً ظاهر شدهاند. او حس میکرد که از لحاظ احساسی نامتعادل است.
به هر دو همتمرینکننده گفتم: «اینکه امروز ما اینجا هستیم مفهموش باید این باشد که نیروهای شیطانی از تمام شکافهای ما استفاده کردهاند. ابتدا باید نظم و ترتیبهای آنها را نفی کنیم. بهیاد میآورم که یکبار استاد درخصوص برعکس کردن وضعیت صحبت کردند. پس ما آنچه استاد بیان کردند را برای تبدیل چیزهای بد به چیزهای خوب استفاده میکنیم.
به شرح برنامهام ادامه دادم: «در ابتدا باید با جدیت بهدرون نگاه کنیم تا بفهمیم کجا از فا منحرف شدهایم. دوم اینکه هر قسمتی از فا را که از بر هستیم با یکدیگر بهاشتراک میگذاریم تا اینکه همه بهخوبی از زمانمان برای از بر کردن فا استفاده کنیم. سوم اینکه بهطور مرتب افکار درست قوی خواهیم فرستاد تا تمام عوامل شیطانی را که سعی در آزار و شکنجه ما میکنند و ما را از شکایت علیه جیانگ بازمیدارند ازبین ببریم. چهارم اینکه اطمینان حاصل خواهیم کرد که هر روز تمام پنج تمرین را بهطور کامل انجام دهیم.
همه با پیشنهادات من موافق بودند.
وقتی بهدقت گفتهها و اعمال و افکار گذشتهام را بررسی کردم، شوکه شدم.
وابستگی بزرگم به کسب پول را کشف کردم که اغلب در روابط تجاریام با رقبا خودش را نشان میداد. آن وابستگی همچنین وابستگیهای رقابتجویی و حسادت را رشد داده بود.
وابستگی به همان اندازه بزرگِ خود به خودنمایی را کشف کردم که وقتی نمایان میشد که تمایل به تبادل نظر با همتمرینکنندگان و احساس خوشنودی با شنیدن تعریفهایشان داشتم یا وقتی که آنها یاد میگرفتند به من تکیه کنند. آن تلاشی زشت برای استفاده از دافا در کسب نام و شهرت بود.
در کار هماهنگیام اغلب خودمحور و درونگرا هستم. همچنین زورگو هستم و رفتارم پدرمآبانه است.
در خانه از این دستاویز استفاده میکردم که مطابق مردم عادی باشم و هماهنگی با خانواده را حفظ کنم، و به زیادهروی در شهوت ادامه میدادم.
در ابتدای پروژۀ شکایت از جیانگ، برای کمک به همتمرینکنندگان در رها کردن وابستگی به ترس، تأکید زیادی بر معادل کردن طرح دادخواهی علیه جیانگ با مفهوم «نزاع ببرهای» مردم عادی داشتم و درنتیجه ناخواسته از راستای دافا منحرف شده بودم.
در بازداشتگاه وقتی تلاش کردیم معتادان به مواد مخدر را به ترک کامل عادت کثیف خودشان ترغیب کنیم، و وقتی آنها قول میدادند که وقتی آزاد شدند، یکبار دیگر مواد مخدر مصرف خواهند کرد و بعد برای همیشه ترک خواهند کرد، در قلبم میدانستم که عملاً از آنها بیزار بودم.
ناگهان به این درک رسیدم: «وقتی به وابستگیهایم آویزان باشم و آنها را رها نکنم، در چشم حیاتهای سطح بالا، آیا من هم به همان اندازۀ آن معتادان مواد مخدر نفرتانگیز نیستم که از اعتیادشان پاک نمیشوند؟
تمرینکننده آقای وانگ (نام مستعار) شیفتگیاش را به عقاید و تصورات بشری خوشحالی، در طلب پول بودن و توجه زیادی به حفظ آبرو کشف کرد. او همچنین آگاه شد که انگیزه اصلیاش از وارد شدن به تمرین فالون گونگ درمان بیماری و سالم بودن بود و اینکه او حقیقتاً در رها کردن تمام وابستگیهایش تلاش نکرده بود. او همیشه به احساسات نسبت به والدین، همسر و فرزندانش بسیار وابسته بود. انگیزه او در دوست پیدا کردن از روی نیکخواهی یا آرزوی نجات آنها نبوده است.
او مشخصاً درک کرد که وابستگی بزرگ او به ترس از یک قلب خودخواه میآمد. او قبلاً باور داشت که کاملاً خوب تزکیه میکرده است. اکنون درک کرد که محنت بازداشت و حبسش به علت شکافهای ایجاد شده بر اثر سهلانگاری در تزکیهاش بوده است. او به شدت احساس پشیمانی میکرد.
تمرینکننده آقای تای (نام مستعار) نیز کشف کرد که او صرفاً میخواسته با بهدست آوردن پول زیاد زندگی خوبی داشته باشد. آن تلاشی برای نفع بردن از دافا است و نه بازپرداخت به آن. او فقط تمایل به شنیدن حرفهای خوب داشت و نه انتقادات. او تنها از روی بیعلاقگی به اصلاح تندخوییاش توجه کرده بود. و برای مدتی طولانی قادر نبود که هنگام مطالعه فا تمرکز کامل داشته باشد.
درحالیکه بهدرون نگاه میکردیم و عمیقاً کاوش میکردیم تا هر وابستگی کوچکی را بیرون بکشیم، به قولمان عمل کردیم و هر روز فا را از بر کردیم، افکار درست قوی فرستادیم، هر پنج تمرین را انجام دادیم و بهدنبال هر فرصتی بودیم تا دافا را اشاعه دهیم و حقایق آزار و شکنجه را روشن کنیم.
وابستگیمان به ترس بهسرعت ازهم پاشیده شد. ثبات احساسیمان قوت گرفت. اختلافات قبلیمان که ناشی از سوءتفاهم بود با اعتماد متقابل و حمایت یکدیگر جایگزین شد.
سه نفرمان توانستیم جبهه متحدی در تلاشهایمان شکل دهیم تا با شیطان مبارزه کنیم و مردم را نجات دهیم. احساس میکنیم که در تلاشمان برای شکایت علیه جیانگ مجهزتر و باذکاوتتر هستیم. مصمم هستیم که از این به بعد بیشترین تلاشمان را کنیم تا با سختکوشی فا را مطالعه کنیم، هر وابستگی بزرگ و کوچکی را پشتسر بگذاریم، به استاد و دافا از صمیم قلب باور داشته باشیم و برای عمل به عهد و پیمانهای ماقبلتاریخیمان سه کار را بهخوبی انجام دهیم تا بتوانیم با استاد به خانه بازگردیم.
وقتی شروع به نوشتن این مقاله برای ارائه به فاهویی آتی چین کردم، برای مدت ده روز کامل با برخی مداخلۀ شدید از سوی نیروهای کهن مواجه شدم بهطوریکه از روی اضطراب نوشتنم گاه به گاه قطع میشد.
به شیطان اجازه ندادم برنده شود. مجبور شدم ۳۰ ساعت را بدون خواب سر کنم، مصمم بودم که شیطان را در بازیاش شکست دهم و با موفقیت این مقاله را درست پیش از مهلت مقرر بهپایان رساندم.
این مقاله گزارشی به استاد است و همچنین برای بهاشتراک گذاشتن با همتمرینکنندگان است و دعوت همۀ شما به اشاره به هر چیزی است که مطابق با فا نیست.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.