(Minghui.org)
یاد گرفتن دافا
وقتی جوان بودم کتابهای بسیاری خریدم، به این امید که هدف واقعی زندگی را پیدا کنم، اما موفق نشدم. بیماریهایی نیز داشتم. در سازمانی دولتی کار میکردم، با ولخرجی زندگی میکردم و اغلب مشروب مینوشیدم و قمار میکردم. کاملاً در دنیا گم شده بودم و جوانیم را تباه کرده بودم.
اما گاهی که آرام میشدم از خودم میپرسدم که آیا میخواهم تمام زندگیام را اینگونه صرف کنم. یک روز در کنار رودخانه ایستاده بودم و منتظر پسرم بودم که از مدرسه بیرون بیاید. ناگهان فکری به ذهنم رسید: من بسیار بیمار هستم و با فجایع بسیاری روبرو شدهام، با اینحال هنوز زنده هستم. باید دلیلی وجود داشته باشد. آسمانها مرا خلق کردند پس باید به دردی بخورم. حتماً منتظر رویداد بزرگی بودهام.
چند ماه بعد فالون دافا را یاد گرفتم. بهمحض اینکه شروع به خواندن جوآن فالون کردم، دانستم که این چیزی بود که بهدنبالش بودهام.
در آن دوران تمام وقت آزادم را به مطالعه اختصاص میدادم و از آرامش و شادی هر لحظۀ آن لذت میبردم. با اولین روز شروع تزکیهام، قمار کردن، مشروب نوشیدن، بازی مایونگ و دیگر فعالیتهایی که وقتم را تلف میکردند را ترک کردم. با کوشایی کار میکردم، به مردم خدمت میکردم و هیچ رشوهای قبول نمیکردم. به مردم گفتم که میخواهم فرد خوبی باشم زیرا فالون دافا را تزکیه میکنم.
دو هفته بعد از اینکه دافا را یاد گرفتم، همسرم ناگهان به من گفت: «امروز سر کار نرو. باید با هم صحبت کنیم. باید تصمیم بگیری کدام را میخواهی: فالون گونگ یا من.»
در آن لحظه آرام ماندم. به خود گفتم: «چطور میتوانم چیزی را با فا معامله کنم؟ حتی اگر همه چیز را از دست بدهم، هنوز تزکیه خواهم کرد.» به آرامی به او گفتم: «چرا کتاب شرح محتوای فالون دافا را نمیخوانی تا درکی ابتدایی از اینکه فالون گونگ چیست را کسب کنی؟ وقتی از کار برگشتم میتوانیم با هم صحبت کنیم.»
بهمحض اینکه آن شب به خانه برگشتم، همسرم با خوشحالی به من گفت: «شما کجا تمرینها را انجام میدهید؟ فردا به شما ملحق میشوم.» او تمام روز را صرف خواندن کتاب کرد و آن را به پایان رساند.
آن شب رویایی دیدم: بر روی ستون الماسی شفاف به عرض یک متر ایستاده بودم و بهسمت آسمانها پرواز میکردم، بالاتر و بالاتر. وقتی بهعقب نگاه کردم، دنیای انسانی را دیدم که مانند گودالی تاریک و پر از گِل بود، کثیف و بدبو. هرچه بالاتر پرواز میکردم، ذهنم روشنتر میشد و احساس فوقالعادهتری داشتم. در سرزمینی مقدس و پاک توقف کردم که چراغها و اشیاء تمیزش در آسمان معلق بودند. بعداً درک کردم که روح اصلیام به بعد متفاوتی رفت.
شروع آزار و شکنجه
پس از اینکه آزار و شکنجه فالون دافا در سال ۱۹۹۹ شروع شد، همسرم با محنتهای زیادی مواجه نشد، به این دلیل که فا را خیلی خوب مطالعه کرده بود. بهمنظور دادخواهی برای دافا به پکن رفت. پلیس سعی نکرد او را به وَن پلیس بکشاند، در عوض او را هل دادند و کنار زدند و گفتند که از آنجا برود. بعداً مسئولین یک مرکز شستشوی مغزی در منطقه ما راه انداختند. هیچکس نمیخواست سر از آنجا دربیاورد، اما همسرم داوطلب شد که در کلاس شستشوی مغزی شرکت کند. به من گفت: «اگر آنجا باشم، آزار و شکنجه در آن مرکز شکست خواهد خورد.»
در آن مرکز، مأمور پلیس سعی کرد همسرم را «تبدیل» کند یا مجبورش کند باورش به دافا را انکار کند. وقتی آن مأمور درحال صحبت بود، ناگهان قلبش متحول شد و نزدیک بود فریاد بزند: «فالون دافا خوب است» از همسرم پرسید: «چطور مرا تغییر دادی؟» همسرم گفت: «من چیزی نگفتم. تو تنها کسی بودی که صحبت میکردی.» همسرم باور داشت که با مراقبت استاد، میدان انرژی قوی ایجاد شده از افکار درست تمرینکنندگان میتواند شیاطین را اصلاح کند.
چند روز بعد، آن مرکز شستشوی مغزی تعطیل شد. از آن زمان هرگز هیچ فعالیت شستشوی مغزی در منطقۀ ما انجام نشده است.
اما من چند بار شخصاً آزار و شکنجه شدم زیرا فا را بهخوبی مطالعه نمیکردم. گاهی اوقات کوشا بودم، اما گاهی کوشا نبودم. گرچه کارهای زیادی برای اعتباربخشی به فا و نجات مردم انجام دادم، اما باور خالص و استوار به استاد و فا نداشتم و نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را انکار نکرده بودم. چند بار بازداشت شده و بهمدت پنج سال به اردوگاه کار فرستاده شدم. همچنین شغلم را از دست دادم.
روشنگری حقیقت به پلیس و اداره ۶۱۰
آخرین بار در سال ۲۰۰۷ بازداشت شدم. در بازداشتگاه سعی کردم به جنایتکاران بگویم که فالون گونگ واقعاً چیست. مأموران پلیس در ابتدا به من اجازه ندادند، اما پس از مدتی یکی از مأموران پلیس واقعاً شاهد بود که چقدر تمرینکنندگان فالون گونگ فوقالعاده هستند. او مرا به هر سلول بازداشتگاه میبرد تا با جنایتکاران صحبت کنم. به من گفت: «آنها آدمهای بد هستند. برو و به آنها آموزش بده.»
وقتی سایر تمرینکنندگان محلی از بازداشت من مطلع شدند، شروع به فرستادن افکار درست برای من کردند. در آن مدت هر روز صبح به مدت ۳۰ دقیقه صدای رعد و برقهای بلندی از بالای بازداشتگاه میشنیدیم، آن زمانی بود که همتمرینکنندگان افکار درست میفرستادند.
با هرکسی که در بازداشتگاه میدیدم درباره دافا و آزار و شکنجه صحبت میکردم. یک مأمور پلیس بود که از شکنجه مردم لذت میبرد. همه از او نفرت داشتند. یکبار با خودم گفتم: «حتی چنین فردی لایق داشتن فرصتی برای نجات یافتن است.» بنابراین از او درخواست قلم و کاغذ کردم. او با تعجب به دفتر دوید و فریاد زد: «فوری، فوری! فالون گونگ میخواهد چیزی بنویسد.» چند روز بعد، به او نامهای دادم که در آن آزار و شکنجه را شرح داده بودم و از او خواستم که آن را با همکارانش بهاشتراک بگذارد.
چند مأمور از اداره پلیس شهر به من گفتند که برگهای را برای اردوگاه کار اجباری امضاء کنم. آن را پاره کردم. آنها بعداً دوباره سعی کردند همان کار را انجام دهند. آن برگه را در حضور من خواندند و گفتند: «دیگر به امضای تو نیازی نداریم. این بار به اردوگاه کار اجباری خواهی رفت. بخش شهری قبلاً در اینخصوص تصمیم گرفته است. نیاز به هیچ دلیلی نداریم. آنجا دو سال خواهی ماند.» سپس سعی کردند برای تکمیل مدارک از من عکس بگیرند.
ناراحت شدم. دو سال! آن وقت زیادی را برای تزکیه کردن و نجات مردم تلف میکرد. بنابراین فریاد زدم: «استاد، کمکم کنید! استاد، کمکم کنید! آزار و شکنجه شیطانی مجاز نیست. نظم و ترتیب آنها را تصدیق نمیکنم.» اولین بار، احساس کردم که صدایم از سد شیطان عبور نکرد. بنابراین دوباره همان کلمات را فریاد زدم. این بار احساس روشنی داشتم که به استاد متصل شدهام.
در آن لحظه همهچیز تغییر کرد. میدان شیطانی ناپدید شد. آنها سعی نکردند از من عکس بگیرند. به آرامی گفتند: «به اتاقت برگرد.» درحالیکه از دفتر خارج میشدم، مأمور پلیس دیگری لبخند زد و به من گفت: «همسرت اینجا است. بر اساس قوانین، امروز نمیتواند تو را ببیند، اما رئیس مرکز ترتیب این ملاقات را داد. میتوانی بعداً با او شام بخوری. صحبت خوبی با او داشته باش.»
سر شام، همسرم، یک تمرینکننده دیگر و من آخرین سخنرانی استاد را خوانیدم: «آموزش فا در پایتخت ایالات متحده.» پس از خواندن سخنرانی، آن همتمرینکننده گفت: «صرفنظر از اینکه چقدر برایمان سخت است، باید نجات سایر افراد را در اولویت قرار دهیم.»
روز بعد که یکشنبه بود، همسرم و دو تمرینکننده دیگر به اداره پلیس شهر رفتند و با رئیس اداره ۶۱۰ آن منطقه ملاقات کردند. همسرم بعداً به من گفت: «در طول جلسه، تمام آنچه در ذهنم داشتم یک جمله از سخنرانی استاد بود:»
«در ظاهر امر، ما جویای حمایت برای دافا از سوی مردم دنیا هستیم. این تفکر سمت بشری دنیوی است، که در این مکان بشری متجلی میشود. اما در آن سمت دیگر برعکس است. هرکسی که از دافا حمایت کند یا از دافا دفاع نماید، برای خود در حال بنا کردن هستی وجودش در آینده است و در حال گذاشتن بنیانی برای به دست آوردن فا در آینده است.» («آموزش فا در کنفرانس فای ایالات متحده غربی» در راهنمایی سفر)
کمی بعد از جلسهشان، رئیس اداره ۶۱۰ درباره من با تمام اعضای واحد مرتبط صحبت کرد. بعداً او به بازداشتگاه رفت، در پر کردن مدارک کمک کرد و مرا به خانه برد.
بسیاری از همتمرینکنندگان متعجب شدند. رئیس اداره ۶۱۰ در رأس فهرست شریکان جرم منطقه ما بود. رفتار و طرز برخوردش واقعاً حیرتانگیز بود. درواقع، اگر افکارمان همراستا با فا باشد، آنگاه قدرت خواهیم داشت و معجزات روی خواهند داد. به من گفته شد که رئیس اداره ۶۱۰ از آن زمان به بعد در آزار و شکنجه شرکت نکرده است.
مطالعه فا، تزکیه استوار و نجات مردم
پس از این محنتها، مشکلم را یافتم: فا را بهخوبی مطالعه نمیکردم و با عقاید و تصورات بشری به آزار و شکنجه میپرداختم. وقتی از آزار و شکنجه هراسان بودم، باورم به استاد و فا متزلزل بود. ذهنم تماماً در این فکر بود که چگونه با آزار و شکنجه مواجه شوم. موانع زیادی برای خودم اضافه کردم. وقتی به فکر آزار و شکنجه میافتادم، قلبم آرام نبود. چگونه میتوانستم فا را بهآرامی مطالعه کنم؟ بدون مطالعه استوار فا بهعنوان پایه و اساس، چگونه میتوانستم از سد نظم و ترتیبهای نیروهای کهن بگذرم؟
پس از ترک بازداشتگاه یک مغازه کوچک باز کردم. زندگی و تزکیهام به حالت عادی بازگشت. فا را بهآرامی مطالعه میکردم و روشنگری حقیقت میکردم. تغییرات بزرگی در من ایجاد شد. بهتدریج توانستم فا را از منظر فا درک کنم. قبلاً فقط میدانستم که دافا خوب است، اما همیشه مانعی بین من و دافا وجود داشت. اکنون هر روز هر وقت فرصت داشته باشم، فا را مطالعه میکنم. وقتی در مغازه هستم، از هر فرصتی استفاده میکنم تا به مردم بگویم که فالون دافا واقعاً چیست. بهتدریج احساس میکنم که شالودهای محکم ایجاد کردم و قلبم مملو از فا است. درعینحال با داشتن قلبی آرام، بهطور روزافزونی میتوانم مراقبت و نظم و ترتیبهای استاد را احساس کنم.
یک روز یک مأمور پلیس به مغازهام آمد. پس از اینکه چند بار بازداشت شده بودم، احساسی منفی نسبت به پلیس داشتم. از خودم پرسیدم: «آیا برایش حقایق را روشن کنم؟ آیا نجاتش دهم؟» سپس بهیاد این کلمات استاد افتادم: «من جاسوسها را نیز نجات خواهم داد.» (آموزش فا در کنفرانس فای بینالمللی نیویورک بزرگ ۲۰۰۹)
با افکار درستم، خرد ظاهر شد. شروع به صحبت با او کردم. گفتم: «آیا قوانینی هم در چین داریم؟» او پرسید: «موضوع چیست؟» به او از تجربیات آزار و شکنجه شدنم گفتم، اینکه چقدر تمرینکنندگان دافا بیگناه هستند و چگونه جیانگ زمین از تبلیغات برای افترا زدن به فالون گونگ استفاده کرد. پس از اینکه صحبتم تمام شد، آهی کشید و گفت: «قوانین در کشورمان وحشتناک هستند.»
یک روز دیگر دو مأمور پلیس به مغازهام آمدند. آنها را مجاب کردم که از حزب کمونیست خارج شوند. روز بعد هفت مأمور پلیس آمدند. کمی ترسیدم تا وقتی که متوجه شدم دو نفرشان آنهایی بودند که از حزب خارج شده بودند، آنها همکارانشان را آورده بودند و از من خواستند تا درباره دافا به آنها بگویم. با آنها صحبت کردم و به همه آنها کمک کردم تا از حزب خارج شوند. درست به همین صورت، بهتدریج از دست عقاید منفیام نسبت به پلیس خلاص شدم.
با مطالعه فشرده فا و نجات پیوسته مردم، دائماً در فا جذب میشوم. ذهنم روشنتر و روشنتر میشود. به این درک رسیدم که تمام نظم و ترتیبهای اهریمن وابستگیها و ترس تمرینکنندگان را هدف قرار میدهند، درست همانطور که استاد در جوآن فالون بیان کردند: «هرچه بیشتر بترسید، بیشتر بیمار بهنظر میرسید.» اگر خودمان را با فا تزکیه کنیم و کاملاً ذهنمان را بر الزمات استاد از اصلاح فا و نجات مردم بگذاریم و اگر تحت تأثیر نظم و ترتیبهای اهریمن قرار نگیریم، اهریمن نخواهد توانست هیچ کاری به ما داشته باشد. شیطان بهنظر لگامگسیخته میآید، اما آنها در مقابل استاد و دافا عملاً هیچ هستند.
عبور از سد آزار و شکنجه
در سال ۲۰۰۸، پنج تمرینکننده از منطقه ما زمانیکه به شهر دیگری میرفتند تا بروشورهایی درباره آزار و شکنجه توزیع کنند، بازداشت شدند. یکی از آنها از ماشین وَن پلیس فرار کرد، بنابراین ما فوراً فهمیدیم که چه اتفاقی افتاده است.
کمی پیش از آن، مقاله استاد «آموزش فا در کنفرانس نیویورک ۲۰۰۸» را خوانده بودیم. در گفتگویمان درباره اینکه چگونه همتمرینکنندگان را نجات دهیم، گفتم: «این بار نباید کاری که قبلاً میکردیم را انجام دهیم. بیایید این رویداد را بهعنوان یک موضوع خوب درنظر بگیریم. آنها در راه به آن شهر بودند تا مردم را نجات دهند. بیایید همه آنجا برویم و مردم آنجا را نجات دهیم. مریدان دافا در خطر نیستند زیرا استاد مراقب همتمرینکنندگانمان هستند. نظم و ترتیبهای شیطان بیهوده هستند. فقط اینطور است که همتمرینکنندگان ما در مکان متفاوتی مشغول به نجات افراد دیگری هستند. کسانی که واقعاً در خطر هستند، مردم آن شهر و مأموران پلیسی هستند که نیروهای شیطانی از آنها استفاده میکنند. آنها کسانی هستند که واقعاً باید نجات داده شوند.»
استاد اجازه دادند که یکی از تمرینکنندگان جلوهای از بعد دیگری را ببیند: وقتی آن پنج تمرینکننده را سوار ماشین میکردند، فاشن استاد و دیگر موجودات خدایی، شیطان را برای آنها ازبین بردند. قبل از اینکه آنها راه بیفتند، موجودات ذیشعور در آن شهر دیگر در حال شادی بودند، مریدان دافا میآیند که آنها را نجات دهند. درحالیکه هر دو دستشان را دراز کرده بودند، زانو زده و منتظر بودند تا حقیقت را دریافت کنند.
از آنجا که درک بهتری از فا و افکار درست قوی داشتیم، با یکدیگر بهخوبی همکاری کردیم. هر روز به آن شهر میرفتیم و مقابل اداره پلیس و بازداشتگاه افکار درست میفرستادیم. چند نفر از تمرینکنندگان که در جستجوی آزادی آن پنج تمرینکننده بودند، برای صحبت به اداره پلیس رفتند. آنها در روز پنجم همگی آزاد شدند و ماشینشان به آنها بازگردانده شد.
درنتیجۀ تلاشهای ما، مأموران اداره ۶۱۰ در آن شهر نیز برخوردشان را عوض کردند. قبلاً آنها اغلب با تمرینکنندگان بدرفتاری میکردند و آنها را به مراکز شستشوی مغزی میبردند. پس از آن، آزار و اذیت را متوقف کردند. وقتی برخی افراد فعالیتهای تمرینکنندگان را به آنها گزارش میدادند، معمولاً میگفتند: «بروید. اگر آنها میخواهند فالون گونگ را تمرین کنند، بگذارید تمرین کنند. به شما مربوط نیست.»
همه میدانیم که در بعدهای دیگر، هر فکرمان به وضوح میتواند دیده شود. استاد میخواهند تمام موجودات را نجات دهند. وقتی آرزوی نیکخواهانه ما برای نجات مردم با نظم و ترتیبهای استاد همراستا شوند، موجودات در بعدهای دیگر میتوانند این را ببینند و نجات میتواند بهراحتی انجام شود.
بعداً تمرینکنندگان آزادشده گفتند که وقتی در بازداشتگاه افکار درست میفرستادند، احساس آرامش میکردند و هیچ مانع یا سدی را احساس نمیکردند. میدانستند که این بهعلت تلاش برای نجات توسط تمرینکنندگان در خارج از بازداشتگاه بوده است. آنها همدیگر را تشویق میکردند تا وابستگیها را رها کنند و شروع کردند تا برای خطاهایی که ممکن است منجر به این محنت شده باشد بهدرون نگاه کنند.
پس از این رویداد، به درک بهتری رسیدیم که چگونه نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را انکار کنیم.
در واقع استاد همه چیز را ترتیب دادهاند و هر چیزی تحت کنترل استاد است. صرفنظر از اینکه نیروهای کهن چه کنند، نباید تحت تأثیر قرار بگیریم. اگر در دوره اصلاح فا فقط آنچه لازم است را انجام دهیم و کاملاً نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را نادیده بگیریم، آنها نمیتوانند هیچکاری به ما داشته باشند.
گام برداشتن با مسرت در مسیری که استاد ترتیب دادهاند
در روند تزکیه تمام عقاید و تصوراتمان بهسطح میآیند و گاهی افکار بدی خواهیم داشت. مادامیکه بتوانیم بین آنها و خود حقیقیمان تمایز قائل شویم، آن افکار بد را نپذیریم و تحت تأثیر آنها قرار نگیریم، این تماماً عادی است. هر وقت بتوانیم آن افکار بد را شکست دهیم و از سد مداخله آنها عبور کنیم، خودمان را خالص کردهام و سطحمان را رشد دادهایم.
به هر کسی که به مغازه من میآید حقایق را روشن میکنم. مادامیکه در مسیری که استاد ترتیب دادهاند گام بردارم، هیچچیز نمیتواند با من مداخله کند. حتی بهراحتی توانستیم با مأموران پلیس صحبت کنیم و آنها را قانع کنیم که از حزب خارج شوند. استاد فرصت دیگری برای ما ترتیب دادند و ما مغازه دوم را در پکن باز کردیم.
به ما گفتند که مواظب باشیم زیرا پکن مرکز اهریمن است. اما وقتی با مردم سراسر کشور روبرو میشویم، چطور میتوانیم آنها را نادیده بگیریم و حقیقت را به آنها نگوییم؟ ممکن است آنها فقط یک فرصت برای شنیدن صحبتهای ما داشته باشند. آیا از دست دادن این فرصت، گناه نخواهد بود؟ ما حقیقت را برای همه روشن میکنیم، از جمله مشتریان، رهگذران، نگهبانان حراست و حتی مدیران بازارها.
یک روز سه نفر به مغازهام در پکن آمدند. شروع به صحبت درباره دافا کردم. یکی از آنها گفت: «صحبت نکن. من مأمور ۶۱۰ هستم.» تحت تأثیر قرار نگرفتم و به صحبت ادامه دادم. به من گفت: «در واقع ما هیچ اقدامی نمیکنیم مگر اینکه فعالیتهای گروهی داشته باشید.» خانمی که با آنها آمده بود دست خود را به علامت موفقیت بالا آورد. من اغلب با مقامات دولتی صحبت میکنم و با آنها دوست میشوم.
یک روز یک زن ۸۱ ساله پس از اینکه با او صحبت کردم، خواست دافا را یاد بگیرد. یک نسخه از جوآن فالون را به او دادم. روز بعد برگشت و از من تشکر کرد. دو هفته بعد، دوباره آمد و گفت که کتاب را بیش از ده بار خوانده است، چشم آسمانیاش باز شده و اکنون میخواهد تمرینها را یاد بگیرد.
استاد بیان کردند: «هر فردی که هرجایی از دنیا است زمانی عضوی از خانوادهی من بوده است...» («تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده») بنابراین، آنها باید عضوی از خانواده ما نیز باشند. چگونه میتوانیم ببینیم که اعضای خانوادهمان بهخاطر دروغهای شیطان در جهنم بیفتند و آنها را نجات ندهیم؟ علاوه بر آن، آنها نمایندههای موجودات ذیشعور از دیگر بدنهای کیهانی نیز هستند.
به این درک رسیدم که بهعنوان مریدان دافا، سفر ما را فقط استاد ترتیب دادهاند. اگر در ذهنمان فقط استاد و فا را داشته باشیم و هر چه انجام میدهیم کاملاً برای نجات مردم باشد، مسیرمان هموار خواهد بود. نظم و ترتیبهای نیروهای کهن الزاماً به ما مربوط نمیشود. استاد این آزار و شکنجه را برای ما ترتیب ندادند. در مقابل، استاد نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را کاملاً نفی میکنند. اگر نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را تصدیق کنیم حتی اگر فقط یک فکر آنی کوتاه باشد، آیا این معنی را نمیدهد که خالص نیستیم؟ آیا این معادل پیروی از نیروهای کهن نیست؟ اگر ذهنمان روشن باشد و تحت تأثیر نظم و ترتیبها قرار نگیریم، آنگاه خواهیم دید که تمام نظم و ترتیبهایشان عملاً توهمات هستند.
با این درک، در این سالها با خوشحالی در مسیری که استاد ترتیب دادهاند گام برمیدارم و شادتر و شادتر میشوم.
در یک شب بسیار سرد زمستانی در خیابانی شلوغ راه میرفتم. باد در جهت مخالف با تکههای یخ به صورتم میدمید. با نگاه به جمعیت، لبخند زدم: «هیچکدام از آنها هدف از زندگیشان را نمیدانند. آنها بهدنبال چیزها هستند و هر روز در تلاش و کشمکش هستند. اما من و دیگر تمرینکنندگان دریافتهایم که از کجا آمدهایم و به کجا میرویم. ما تزکیه میکنیم و هر روز در مسیر بهسوی خانه گام برمیداریم. استاد در هر لحظه مراقب ما هستند و ما هر روز مردم را نجات میدهیم. چقدر مسروریم؟» در آن لحظه قلبم سرشار از شادی و تقدیر بود.
درکی بالاتر
در خلال تجربههای زیر به درک بالاتری از «بهطور بنیادی رد کردن نظم و ترتیبهای نیروهای کهن» رسیدم. («تشریح فا هنگام جشن فانوس سال ۲۰۰۳ در کنفرانس فای غرب ایالات متحده»)
یکی از تمرینکنندگان پکن هیچکاری را بهخوبی انجام نمیدهد. بسیاری از همتمرینکنندگان از او بیزار هستند. رفتارهایش افراد بسیاری را که سعی کردهاند کمکش کنند جریحهدار کرده است. در بین همتمرینکنندگان، هر آنچه درباره او میشنیدیم اظهارات بد بود. همچنین تمرینکنندگان به یکدیگر هشدار میدادند که با او تماس نداشته باشند. او با والدینش (که هر دو تمرینکننده بودند) بدرفتاری میکرد. مادرش فوت کرد. همسرش (که او نیز تمرینکننده است) با او دعوای شدیدی کرد و بازداشت شد. پسرش (که او نیز تمرینکننده است) با او قهر کرد. کسب و کارش بارها و بارها شکست خورد. بهنظر میرسید که مسیرش به بنبست رسیده است.
یک روز او از سد تمام مشکلات عبور کرد و نهایتاً نزد ما آمد. فا را مطالعه کردیم و عمیقاً افکارمان را بهاشتراک گذاشتیم. به این درک رسیدیم که تمام آشفتگی که او با آن مواجه شده است از نظم و ترتیبهای نیروهای کهن نشأت گرفته بود، زیرا آنها توسط استاد ترتیب داده نشدند. نیروهای کهن همهچیز را برای همه در این دنیا ترتیب دادهاند. اگر نتوانیم با قلبی خالص در مسیری که استاد ترتیب دادهاند گام برداریم، تحت تأثیر توهمات ساخته شدۀ نیروهای کهن قرار خواهیم گرفت و مسیری را خواهیم پیمود که نیروهای کهن ترتیب دادهاند.
اگر نتوانیم این را بهخوبی تشخیص دهیم و آنچه برای این همتمرینکننده روی داده بود را بهدرستی با فا بسنجیم، آنگاه ما نیز در تله نظم و ترتیبهای نیروهای کهن خواهیم افتاد. موانع و تضادهایی در بین تمرینکنندگان خواهیم داشت. وضعیت ما نیز آشفته خواهد شد. اگر او را نپذیریم و حتی به او حمله کنیم، چه فرقی بین ما و نیروهای کهن خواهد بود که سعی میکنند با حذف موجوداتی که حقیر میشمرند خودشان را محافظت کنند؟ آیا آنچه نیروهای کهن انجام میدهند حذف لایه به لایه موجودات نیست؟
طی آن تبادل تجربه درک بهتری از سخنان استاد داشتیم:
«...تمامی اشتباهات نادرست دنیای آشفته و روابط کارمایی با راهحلهای مرحمتآمیز سر و سامان داده میشوند.» («پیشگویی اصلاح دنیای بشری توسط فا» در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)
فهمیدیم که صرفنظر از اینکه چقدر زندگی یک فرد نادرست باشد و چگونه رفتار میکند، تمام آنچه لازم است انجام دهیم، نجات دادنش است.
اگر و تنها اگر بتوانیم نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را تشخیص دهیم و وقتی به موضوعی فکر میکنیم، در دام آنها گرفتار نشویم، حقیقتاً در اصلاح فا به استاد کمک خواهیم کرد.
آن تمرینکننده به این درک رسید که نظم و ترتیبهای نیروهای کهن چه هستند و چگونه میتوان آنها را رد کرد. در روز دوم پدرش تلفنی به او گفت که وضعیتش بهبود یافته است. چند روز بعد مادر درگذشتهاش در رویایی به او گفت: «از آنجا که یاد گرفتی چگونه نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را نفی کنی، من نیز از کنترل آنها خارج میشوم. اکنون میتوانم به تو کمک کنم، کاری انجام دهی.» پسرش نیز شروع به صحبت کردن با او کرد. نهایتاً از زندان با او تماس گرفتند و گفتند: «همسرت بیمار است. میتوانی بیایی و او را به خانه ببری؟»
این بسیار حقیقت دارد که وقتی قلبمان را تغییر دهیم، وضعیتمان تغییر خواهد کرد.
در آن مدت هر روز تا نیمهشب فا را مطالعه کردیم و تبادل تجربه کردیم. با کمک استاد، درک بهتری از این داریم که چگونه نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را رد کنیم. قلبمان سرشار از شادی است و هر سلول بدنمان با فا پر شده است.
استاد در «اصلاح فلک عظیم» (هنگ یین ۲) بیان کردند:
«چند وقت دیگر اهریمن میتواند لگامگسیخته باشد؟
اراده هر موجودی کاملاً آشکار میشود.
چهکسی میتواند خارج از این فاجعه عظیم باشد؟
با لبخندی به خدایانی که نابخرد هستند مینگرم.»
با خواندن دوباره این شعر، به چنین درکی رسیدم: اگر بتوانیم نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را بهطور کامل رد کنیم، از کیهان کهن بیرون بیاییم و در طول اصلاح فا با استاد بمانیم، محنتها و آزار و شکنجه هیچ اثری بر ما نخواهند داشت. آیا ما خارج از این فاجعه عظیم نخواهیم بود؟
در واقع در این سالها بسیاری از تمرینکنندگان با عقاید و تصورات انسانی با آزار و شکنجه مواجه شدهاند، برای مدتی طولانی فریب توهمات نیروهای کهن را خوردهاند و در نتیجه زمان زیادی را که میتوانستند صرف تزکیه و نجات مردم کنند تلف کردهاند.
میدانم که کوتاهیهای بسیاری در تزکیه و درک فا دارم. اینها درک فعلی من هستند. لطفاً اگر مطلبی نادرست است، مرا اصلاح کنید.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.