(Minghui.org) من فالون دافا را تمرین نمیکنم، اما باور دارم که این تمرین خوب است و به این درک رسیدهام که هر زمان با خطری مواجه میشوم، باید عبارات "فالون دافا خوب است" و "حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است" را تکرار کنم.
امیدوارم سایرین نیز به درک مشابهی برسند و این کلمات را تکرار کنند تا در بیرون آمدن از خطر به آنها کمک کند. در انتها ماجرایی شخصی را بهاشتراک میگذارم که به باور من، نشان میدهد این عبارات حقیقتاً ارزشمند هستند.
جان سالم به در بردن از یک سانحه رانندگی
دو روز قبل، در جشنواره چیشی یعنی همان روز ولنتاین چینی بود که این مصیبت برایم اتفاق افتاد.
سرآشپز لو میخواست دو روز قبل از چیشی به خانه برود. ما بلیطهایی را رزرو کردیم و ناکالا، شهری بندری در شرق ساحل موزامبیک، را در ساعت ۲ بعدازظهر ترک کردیم. بعد از ۳۰ دقیقه در ماشین به خواب رفتم. ناگهان صدای انفجاری بزرگ و فریاد مردم را شنیدم. ماشینمان در حال غلت خوردن بود. وقتی ماشین درنهایت ایستاد، چشمانم را باز کردم و دیدم که کیسه هوا جلوی من و از فرمان اتومبیل باز شده بود. همه پنجرهها خرد شده بودند.
لو و راننده را ندیدم و مدتی طول کشید تا توانستم در را باز کنم. از ماشین بیرون رفتم و لو و راننده را پشت ماشین یافتم. لو خوب بهنظر میرسید، اما راننده بازویش شکسته بود و خونریزی داشت.
لو پیراهن آستینبلند مرا از ماشین بیرون آورد تا با کمک رهگذران دور بازوی راننده بپیچد. سعی کردم ماشینهای دیگر را متوقف کنم، اما فقط چند ماشین توقف کردند. موفق شدیم راننده را به سرپناه نزدیکی برسانیم. سپس به ماشین برگشتم تا تلفن همراهم را پیدا کنم. دیدم از لاستیکهای عقب ماشین، لاستیک سمت چپ ترکیده بود و از لاستیکهای جلو، لاستیک سمت راست مفقود شده بود. با این حال، ماشین هنوز سر و صدا تولید میکرد.
فقط توانستم تلفن همراه راننده را پیدا کنم اما نتوانستم شماره تلفن همکارانم را بهخاطر بیاورم. با پدر راننده (که صاحبخانه ما نیز است)، مادر، خواهر و همسرش تماس گرفتم و به آنها گفتم که کجا هستیم و خواستم که آمبولانسی خبر کنند.
باعجله راهی بیمارستان شدیم
راننده وانتی کوچک موافقت کرد تا ما را به بیمارستان ببرد. راننده مجروح را تا آن ماشین حمل کردیم. وقتی از کنار محل سانحه میگذشتیم، دیدم ماشینی که با آن تصادف کرده بودیم، ۳۰ متر دورتر از ماشین ما متوقف شده بود.
زیر بازوان راننده را گرفته بودم و او جیغ میکشید. خیلی سریع رانندگی میکردیم، با این حال انگار زمان متوقف شده بود. در قلبم دعا کردم: "لطفاً او را کمک کنید و نگذارید در کنار من بمیرد."
قبل از اینکه به بیمارستان برسیم زمان بیپایان بهنظر میرسید. پزشک لباسی به او پوشاند، آمپولی به او تزریق کرد و سپس بهدلیل جدی بودن جراحت، ما را به بیمارستان دیگری در شهر موناپو فرستادند.
در هر جای آن بیمارستان، بیمارانی به چشم میخوردند، بنابراین او روی زمین دراز کشید، درحالیکه سرش را روی پای من گذاشته بود. گفت که نزدیک است بالا بیاورد و من فریاد زدم تا پزشکی را صدا بزنم. درنهایت پزشکی آمد و به او دارویی تزریق کرد که فکر میکنم داروی مسکن بود.
دوباره برای زمانی بهظاهر نامتناهی منتظر ماندیم تا پزشک دیگری بیاید. اما به ما گفتند که باید او را به بیمارستانی استانی در نامپولا ببریم و اینکه فقط یکی از ما میتوانست با او برود. تصمیم گرفتیم که من بروم، بنابراین از لو خواستم که همراه عموی راننده بماند و مکرراً به او گفتم که منتظر بماند تا زمانی که پدر راننده، یعنی صاحبخانهمان هم بیاید.
زمانی بیش از یک ساعت طول کشید تا به آن بیمارستان استانی برسیم. آن طولانیترین راهی بود که تا بهحال طی کرده بودم. چشمانم را بستم و سعی کردم بخوابم، اما نتوانستم. همه چیز خیلی واضح و روشن بود. درنهایت به بیمارستان رسیدیم و دیدم که راننده هنوز نفس میکشد. طولی نکشید که لو با صاحبخانهمان رسیدند و احساس راحتی کردم. در بیمارستان، به ما گفتند که نیازی به قطع عضو نیست. بخت با او یار بود.
نجات یافتن بهخاطر اعتقاد به اینکه فالون دافا خوب است
این یک سانحه رانندگی جدی بود. در ماشینی که با ماشین ما تصادف کرده بود، دو نفر مردند و دو نفر دیگر قطع عضو شدند. چهار یا پنج نفر دیگر بهطور جدی مجروح و به بیمارستان استانی در بانکو ساکاروس منتقل شدند. اما من اصلاً مجروح نشدم. بعد از تصادف، ماشینمان بارها و بارها غلت خورد و ۳۰ متر دورتر متوقف شد، اما حال من خوب بود. لاستیک جلوی ماشینمان گم شده بود، همه کیسههای هوا باز و درها شکسته شده بودند.
اینکه من آسیب ندیدم، غیرمنطقی بود و هیچگونه توضیح علمی برایش وجود نداشت. اگرچه حتی روی صندلی مسافر جلو نشسته بودم، حتی یک ذره هم مجروح نشدم. بله، برخی ممکن است نظراتی مطرح و دلایلی ارائه کنند درباره اینکه چرا من آسیبی ندیدم. اما افراد دیگری بودند که مجروح شدند. بعضی ممکن است بگویند که من خوششانس هستم یا برکتی نصیبم شده است.
مهم نیست که دیگران چه نظراتی میدهند، من به آنچه که مادرم میگوید، باور دارم.
در چین افراد خیلی زیادی به حقیقت- نیکخواهی- بردباری باور دارند و آنها را بهعنوان اصول راهنمایشان درنظر میگیرند. مادرم همیشه میگفت هرگاه درخطر هستم باید عبارات "فالون دافا خوب است و حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است"، را تکرار کنم. این بار این عبارات را تکرار کردم و معجزهای اتفاق افتاد.
ماجراهای خیلی زیادی شنیدهام که در آنها، افرادی که باور دارند فالون دافا خوب است، برکاتی را تجربه کردهاند. معتقدم که این بار خوششانسیام، نتیجه مستقیمی از باورم به این بود که فالون دافا خوب است.
این دلیل آن است که چرا شما را تشویق میکنم وقتی درخطر هستید لطفاً این عبارات را تکرار کنید. این کار را بهخاطر خودتان و اعضای خانوادهتان انجام دهید.
حقیقت- نیکخواهی- بردباری اصول اساسی فالون دافا هستند که قطعاً برای همیشه، در قلبم باقی خواهند ماند و رفتارم را هدایت خواهند کرد.
لطفاً درباره ارزش این اصول بیندیشید و این امکان را فراهم آورید که اعضای خانواده و عزیزانتان از برکات فالون دافا بهرهمند و بهوسیله آن محفاظت شوند. اگر اجازه دهید مردم بدانند "فالون دافا خوب است و حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است" و از آنها بخواهید که این عبارات را تکرار کنند، باور دارم که فقط اتفاقات خوب برایتان پیش میآیند.
کپیرایت ©️ ۲۰۲۳ Minghui.org تمامی حقوق محفوظ است.